بال و عصا
این روزها عجیب نگران مصطفاهای دور و برم هستم،همان ها که تا وقتی هستند این همه ساده و دوست داشتنی و معمولی اند، نکند فردا بگویند فلانی هم پر و فلانی نیز،و البته باز هم بیشتر نگران خودم که بعد تر مجموع این فلانی ها دور هم بنشینند و از آن بالا گه گاه فاتحه ای نثار روح مرده ام کنند و گاه سوژه خنده ام ،که فلانی را ببین! بال را گذاشته و عصا را چه سفت چسبیده...

پانوشت:
*بغض ها یی هست كه تا گلو می آِيد اما نه می شکند و اشک می شود و نه گلو را رها می کند، جنس بغض های موقع ديدن عکس شهید روشن و پسرش ...
*شرط شهيد احمدي روشن براي ازدواج
*وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند . نادر شاه افشار
همه عمربرندارم سر از این خمار مستی